امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

امیرحسین

عید ولایت

شنبه 13 آبان 91 ، عید غدیر این عید را اینطور برایت توضیح میدهم:پسرم حضرت علی مولا و امیر همه ماست. ما باید به حرفهای ایشون گوش بدیم. ایشون بچه ها رو خیلی دوست دارند. بچه ها با ایشون کلی بازی می کردند. دیشب منزل ما طبقه همکف مولودی زنانه بود. امیرحسین پیش بابا بود. کمی که خلوت تر شد امیرحسین را بردند. دست به دست میشد. غوغا شده بود. شلوغ بود. اولش یکم کپ کرده بود. بغل مامان آروم شد و دیگه هرکدوم از مهمونها میومدن میدیدنش باهاشون حرف میزد.تا آخرین مهمان امیرحسین آنجا بود. امروز صبح رفتیم منزل مادر بزرگ بابا. وقتی برگشتیم هم به همراه بابا و پدربزرگ رفتی منزل همسایه یمان که سید است. کلی ذوق کردند. ...
13 آبان 1391

اولین حمام با بابا و مامان!

امشب مولودی داریم. بانی اش عمه کتی است. پدر بزرگ از صبح مشغول کار است. روز حمام امیرحسین هم هست. باید تمیز شود برای مولودی. بابا میگوید خودم میبرمش. بین بردن و نبردنش تردید است و آخرش قرار میشود بابا با همکاری مامان امیرحسین را ببرند حمام. اولین بار یست که خودمان میخواهیم پسرکوچولو را حمام کنیم. بابا یک میز قدیمی را میاورد و گوشه حمام میگذار برای لباس پوشاندن امیرحسین. بساط حمامش را پهن میکنیم روی آن. رویش هم یک سفره یکبار مصرف میکشیم تا خیس نشود. استراتژی را بابا با مامان مرور میکنند. ساعتها تنظیم میوشد و میرویم برای عملیات. بابا آیت الکرسی می خواند و شروع میکند!توی حمام بابا میشوید و مامان از دور نظارت میکند. آب اول و دوم را که به تن...
12 آبان 1391

عقل کودکانه!

یکی دو هفته ای میشود دیگر ویتامین آ د را مثل قبل ترها خوب نمی خوری. به قول معروف "عقلت می رسه" و تن به خوردنش نمیدهی. یا لبانت را غنچه میکنی و نمذاری قطره چکان بگذاریم یا از بغل دهانت میریزی بیرون یا در دهانت نگه میداری و تف میکنی!!! بابا اما یک راهکار پیشنهاد داد. قطره را با شیر مامان قاطی کرده و بهت میدهیم. تو هم گول میخوری و شیشه را میک میزنی! فعلا با سیاست پدرانه دو هفته ای حریف عقل کودکانه ات شده ایم... وقتی شیر می خوری دوست داری موقع آروق گرفتن راهت ببرن و تو کنجکاو در و دیوار را نگاه کنی. طوری نگاه میکنی انگار آمدی موزه لور پاریس. اگر راهت نبریم نق میزنی... به جوجو های گردان بالا تختت خیلی توجه میکنی. خصوصا وقتی موزیک هم میزن...
12 آبان 1391

شادی بزرگ

چند روزیست شکم همایونی(!) یک وعده بیشتر کار نمی کنند. آنهم بین ساعت 11 تا 12 شب. صبح داشتم میرفتم سر کار. مامان گفت جوجو(امیرحسین) دیشب کارخرابی نکرده! نگران گفتم پس امروز دیگر ببریدش دکتر. سر کار بودم مامان پیامک زد "سلام. جوجو {...}کرد" {...}= همان کار خرابیه عامیانه! انگار دنیا را به من دادم. خوشحال شدم. دنیای مارا ببین چه کوچک شده قد امیرحسین که با این چیزها کلی خوشحال میشویم. نعمت همین است که توی روزگاری که کلی افراد افسرده اند و حال لبخند و کیف کردن را ندارند تو با آرغ پسرت خستگیت در میرود و با {...} دنیا را بهت میدهند!خدایا شکرت.^inf پ ن:باید یه جوری نشون بدم معلم دیفرانسیلم دیگه!!(بی جنبه) ^inf همان توان بی نهای...
9 آبان 1391

بدون عنوان

این متن را یکی از شاگردانم ایمیل کرده،من نظری ندارم، ولی زاویه دیدش برام جالب بود ما به مردها گفتيم: مي خواهيم مثل شما باشيم. مردها گفتند: حالا که اين قدر اصرار مي کنيد، قبول ! و ما نفهميديم چه شد که مردها ناگهان اين قدر مهربان شدند. وقتي به خود آمديم، عين آن ها شده بوديم. کيف چرمي يا سامسونت داشتيم و اوراقي که بايد به اش رسيدگي مي کرديم و دسته چک و حساب کتاب هايي که مهم بودند. با رئيس دعوايمان مي شد و اخم و تَخم اش را مي آورديم خانه سر بچه ها خالي مي کرديم. ماشين ما هم خراب مي شد، قسط وام هاي ما هم دير مي شد. ديگر با هم مو نمي زديم. آن ها به وعد...
8 آبان 1391

شیرینکاری های یکماهگی

این کارها را از یکی دو هفته پیش انجام میدهی: خنده ، بغض، اخم به غریبه ها(گاهی اوقات به مادری، پدربزرگ، خاله)، در آوردن صدا:آ اِ چرخاندن کامل سر،تعقیب افراد با سرو(بابا از سمت چپ سرت به سمت راست میاید تعقیبش میکنی) توجه به کتابهای هوش کودک! *با تشکر از خاله ای که لپ تاپشو به ما داده! ...
7 آبان 1391

بدون عنوان!

الان ساعت ١٨:٤٥ در دفترم هستم. اینجاساکت ساکت. سه ساعتیه مشغول مطالعه و کار روی تزم هستم. الحمدلله خوب پیش می رود. در خانه اینترنت و کامپیوتر فعلا تعطیله. البته اگر هم بود امیرحسین مگر میگذارد درس بخوانی. اینقدر شیرین میشود که آدم همش می خواهد دم پرش باشد. خسته که می شوی عکسهایش را نگاه کنی انرژی جدید می گیری. امیرحسین و مامانش منزل مادربزرگ هستن. اینجا خیلی سرد شده.امروز هوا بسیار زیبا و بارانی بود.
6 آبان 1391

عرفه

 لپ تاپ بابا خراب شد! کامپیوتر خانه هم که مدتهاست خراب است.دسترسیمان به اینترنت محدود شده است. امروز روز عرفه است. در خانه بودیم/ با امیرحسین. هر کاری کردیم ببریمت مسجد آنقدر بهانه گرفتی که نتونستیم. موقع افطار دعا کردیم. مامان خیلی ها را دعا کرد. بابا اما روزه بود و تندی دعاهایش را کرد و رفت سراغ نان پنیر. مادری رفته شاه عبدالعظیم. خاله سرماخورده است. چند روزی است خانه مادربزرگ نرفته ایم. دلشان پر میزند برای امیرحسین. دیروز بابا مدار وامش را داد دانشگاه. انشالله اگر درست شود دو ترمی نمیخواهد شهریه بدهد. خودش میگوید از برکت آمدن امیرحسین است... چه برکتی که شامل اینهمه دانشجوی دکتری شده است...
4 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد